شِبهِ کلیشه! | آینده شغل شما چطور است؟

شِبهِ کلیشه! | آینده شغل شما چطور است؟

اسمش را نمی‌شناسم. پیامش را باز می‌کنم. دانشجوی سال‌های اول پزشکی است و می‌گوید قرار است به دندانپزشکی تغییر رشته دهد، و از من می‌خواهد که بگویم به نظرم این کار درست است یا نه.

بیشتر بخوانید

برای یک قبیله، چند مرگ بس است؟

برای یک قبیله، چند مرگ بس است؟

تازه استاژر شده بودم. اینم بگم، که با کلی حال بد استاژر شده بودم. با کلی خستگی ذهنی. از نظر ذهنی احساس می‌کردم احتیاج به استراحت دارم ولی امکانش محقق نشده بود. شروع استاژریم افتاده بود به داخلی و این برام یه استرس مضاعف بود توی اون اوضاع! و من، که خوب بلد بودم هر چیزی رو به یه استرس جدید تبدیل کنم برای خودم.

بیشتر بخوانید

بدو تا دیر نشود! | تفکر حاکم بر رشته‌ی ما و آدم‌هایش!

بدو تا دیر نشود! | تفکر حاکم بر رشته‌ی ما و آدم‌هایش!

تفکر حاکم بر رشته ما و آدم‌های رشته ما، تفکر دویدن از ابتدا تا انتهاست. نه تنها درون ما چنین تفکری حاکم است، بلکه از بیرون نیز هرکس به این دایره نگاه کند، نگاهش آغشته به همین فکر است. کاری به اتیولوژی آن ندارم، که از کجا نشئت گرفته و چه چیزهایی در شکل گرفتنش نقش دارد! به هر حال تفکر غالب، این است. که باید بدوی تا جا نمانی. از کی؟ معلوم نیست. باید بدوی تا دیر نشود. برای چه چیزی؟ معلوم نیست. ما باید در مسیری که از پیش تعیین شده و «همه» در آن در حال دویدن‌اند، بدویم.

بیشتر بخوانید

آنچه پس از تمام شدن احساس می‌کنیم | شروع!

آنچه پس از تمام شدن احساس می‌کنیم | شروع!

و این نشان‌دهنده آن بود که دیگر راه گریزی نیست. دیگر همه چیز جدی است و این زنگ هشدار شروع یک راه جدید است. شروعی که هنوز از پایان قبلش دل نکنده بودم و خداحافظی باشکوهم را داشتم به اندازه یک عمر کش می‌دادم! انگار که شکوه در اطاله‌ی لحظات تجلی می‌یافت.

بیشتر بخوانید

آنچه هنگام تمام شدن حس می‌کنیم | در کشاکش فارغ‌التحصیلی

آنچه هنگام تمام شدن حس می‌کنیم | در کشاکش فارغ‌التحصیلی

پله‌ها را یکی یکی بالا می‌روم. از اینکه تحمل منتظر ماندن برای آسانسور را نداشتم و تصمیم گرفتم برای رسیدن به طبقه پنجم از پله استفاده کنم، به خودم فحش می‌دهم! و البته این لحظه‌ها برایم آشناست.

بیشتر بخوانید

آنچه قبل از تمام شدن حس می‌کنیم | دفاع پایان‌نامه و ماقبلِ آن!

آنچه قبل از تمام شدن حس می‌کنیم | دفاع پایان‌نامه و ماقبلِ آن!

«خانم دکتر به نظرم آماده‌ی دفاع هستید.»

جمله‌ای که مدت‌ها منتظر شنیدنش بودم و فکر می‌کردم موقع شنیدنش وجودم از شعفی وصف‌ناپذیر پر شود، اما حالا که شنیدم حس می‌کنم تماما از اضطرابی عجیب و غریب پر شدم و تمام تنم یخ زده.

بیشتر بخوانید

دو‌راهیِ من | طرح یا رزیدنتی؟!

دو‌راهیِ من | طرح یا رزیدنتی؟!

از حدود یک سال پیش، ذهنم درگیر این شد که رزیدنتی بدم یا اول برم طرح؟ تا قبل از اون، مطمئن بودم که می‌خوام سریعاً رزیدنتی شرکت کنم و برنامه زندگیم رو هم برا اساس اون چیده بودم. تا اینکه یکم تردید کردم و گفتم: فاطمه واقعا مطمئنی الان همینو می‌خوای؟ مطمئنی که تصمیمت شتاب‌زده و کلیشه‌زده نیست؟ مطمئنی تصمیمت به این خاطر نیست که تقریبا “روتین مون شده همین”؟

بیشتر بخوانید

پزشکی؛ مسیرِ بی انتها!

پزشکی؛ مسیرِ بی انتها!

شاید مستند راه قریب رو دیده باشی؛

میدونی؛ مسیر پزشکی خوندن یکمی پیچ و خماش زیاده!

من و تویی که داریم این مسیرو میریم، خوب میدونیم چه خبره مگه نه؟؟

بیا از اول شروع کنیم…

بیشتر بخوانید