و این نشاندهنده آن بود که دیگر راه گریزی نیست. دیگر همه چیز جدی است و این زنگ هشدار شروع یک راه جدید است. شروعی که هنوز از پایان قبلش دل نکنده بودم و خداحافظی باشکوهم را داشتم به اندازه یک عمر کش میدادم! انگار که شکوه در اطالهی لحظات تجلی مییافت.
بیشتر بخوانیدپایان
آنچه هنگام تمام شدن حس میکنیم | در کشاکش فارغالتحصیلی
پلهها را یکی یکی بالا میروم. از اینکه تحمل منتظر ماندن برای آسانسور را نداشتم و تصمیم گرفتم برای رسیدن به طبقه پنجم از پله استفاده کنم، به خودم فحش میدهم! و البته این لحظهها برایم آشناست.
بیشتر بخوانید