احتمالاً شما هم به اینکه رسیدگی به خود و خودمراقبتی کار سختی است، اعتراف میکنید.
داشتم به این فکر میکردم که چرا حتی وقتی به بیمار توضیح کامل و کافی در مورد بیماری و اهمیت درمانش میدهیم باز هم از گوش دادن به حرفهایمان سر باز میزند و مقاومت میکند. چرا وقتی خودمان به عنوان کسی که از شرایط بیماری اطلاع دارد، در دام بیماری میافتیم ممکن است مصرف همان یک داروی ساده و رعایت برخی موارد برایمان سخت باشد (این یکی زمانی به ذهنم آمد که دیدم مکملهای بعد از زایمانم را نامنظم مصرف میکنم). چرا اصلاً انجام کارهایی که برای مراقبت از خودمان لازم است انجام دهیم، مثل رسیدگی به پوست و مو، مصرف غذای سالم، ورزش کردن، به موقع خوابیدن و… انقدر برایمان سخت است.
لازم است تاکید کنم که قرار است درباره مواقعی صحبت کنیم که نسبت به اهمیت و لزوم خودمراقبتی و توجه به خودمان، آگاهی کافی داریم؛ پس «نداشتن آگاهی کافی» و «ندانستن اهمیت مسئله» کنار میرود! همچنین، یک علت مهم، بیحوصلگی ناشی از افسردگی است که قرار نیست به آن بپردازیم. اگر با این مورد دستوپنجه نرم میکنید توصیه میکنم از مشاور روانشناس کمک بگیرید.
- شاید علت اصلی اینکه برای اهمیت دادن به خودمان تنبلیم و این کار برایمان سخت است، باورهای اشتباهی است که پشت آن نهفته است. باورهای اشتباه در مورد مراقبت از خودمان. پس و پشت ذهنمان، هنوز فکر میکنیم خودمراقبتی قرتی بازی است و هرکسی به خودش اهمیت میدهد آدم خودخواه و ازخودمتشکری است؛ یا آدمی است که هیچ کار و دغدغهای ندارد و ماییم که انقدر کار و دغدغه داریم که دیگر وقت به خودمان نمیرسد. این باور اشتباه که هروقت تمام کارهایمان تمام شد و به همه چیز و همه کس رسیدگی کردیم، اگر اندکی وقت اضافه آوردیم برویم سروقت خودمان ببینیم چه چیزی کم و کسر دارد.
- شاید لازم است به خودمان یادآوری کنیم هیچ کاری از ابتدا برایمان راحت نبوده؛ حتی روزهای اولی که قدم برداشتیم و شروع کردیم به راه رفتن، نیاز داشتیم تلاش کنیم، عرق بریزیم و زمین بخوریم و بلند شویم. هرکاری برای اینکه تبدیل به عادتمان شود، کاری که برای انجام آن فکر نمیکنیم و برایمان سخت نیست، از ما انرژی گرفته. علت اینکه این مسئله را به یاد نمیآوریم شاید این باشد که مدتهاست عادت خوبی برای خودمان نساختهایم. فرایند ساختن عادتها بیش از آن چیزی که به نظر میرسد مهم و کاربردی است. در این مورد کتاب عادتهای اتمی جیمز کلیر برای من بسیار مفید بود. قبلاً در پست معرفی کتاب عادتهای اتمی درباره آن مفصل نوشتهام.
سایکولوژی تودی میگوید برای شروع اهمیت دادن به خودمراقبتی، این چند قدم را بردارید:
- اول. هر باور اشتباهی که در مورد خودمراقبتی دارید، داشته باشید! لازم نیست با آن بجنگید. میتوانید آن را بشنوید، بپذیرید و کار خودتان را بکنید. بگذارید ذهنتان به دادن نظرات منفی ادامه بدهد و کار خودش را بکند. فکر کنید یک رادیوی پر سروصدا در پس زمینه زندگی تان روشن است. صدایی در پس زمینه در حال پخش شدن است ولی ارزش گوش دادن ندارد! شما که ذهن پرسروصدایتان نیستید!
- دوم. در ذهنتان کسی را تصور کنید که خیلی دوستش دارید. ترجیحاً یک کودک. فرض کنید به شکل ماوراءالطبیعی بر فراز زندگی او پرواز میکنید، فرشته نجات او هستید و هرچیزی که وارد زندگی او میشود تحت کنترل شماست. دلتان میخواهد چه چیزهایی وارد زندگی او شوند؟ دوستان خوب، غذای مغذی، خواب مناسب، عشق، امنیت، تجربههای مفید و آموزنده، حس رضایتمندی. هر چیزی که زندگی او را به سمت امنیت و آرامش، رشد و پیشرفت، آزادی و لذت میبرد. همچنین، سعی میکنید افراد کنترلگر و سوجو را از او دور کنید. سعی میکنید غذاهای ناسالم و سرگرمیهایی که لذت آنی ولی آسیب درازمدت دارند، فشارهای زندگی که تعادل بین کار و استراحت را از او میگیرند، دور کنید.
- سوم (قدم آخر). تصویر کودک دوستداشتنی قدم قبل را در ذهنتان مرور کنید و به این فکر کنید که شما فرشته نجات زندگی خودتان هستید. چه چیزهایی را به زندگیتان راه میدهید و چه چیزهایی را از آن دور میکنید؟
شاید کلیشهای به نظر برسد، اما گاهی قدمهایی که باید برداریم به همین سادگی است.
به همین سادگی تصور کردن فرشته نجات زندگیمان. به سادگی ساختن عادتهای مناسب. شاید راه حل این است که بپذیریم که راه عجیب و غریبی وجود ندارد و تنها راه حل معجزهآسای موجود این است: «انجام دادن»!