تجربه زیسته کتابخوانیِ من!

کتابخوانی برای من عشق عجیب و غریبی است. آرامش و لذتی که با کتاب و فضای آغشته به کتاب تجربه می‌کنم، به‌سختی می‌توانم جای دیگری پیدا کنم. این البته برای من یک میراث است از پدرم، مادرم، و پدربزرگم. پدر در شکل‌گیری سلیقه کتابخوانی‌ام خیلی نقش داشت.

همان روزهایی که من ولع خواندن داشتم و کورمال کورمال قدم برمی‌داشتم، او دستم را می‌گرفت و راه‌های مختلف را نشانم می‌داد تا جهتم را پیدا کنم. همان موقع که به تناسب سنم، می‌گفت فلان کتاب جلال را بخوان. از شریعتی فلان کتاب را بخوان. قلعه حیوانات بخوان. جک لندن هم قلم روانی دارد. شعر از فلانی و بهمانی بخوان. برایم دایره‌المعارف نوجوانان می‌خرید و من با ذوق در آن کنکاش می‌کردم و از هر دری سخنی می‌چیدم برای خودم. برایم کلاسیک می‌خرید و من در توصیف‌هایش غرق می‌شدم.

بعدتر، دبیر ادبیاتی داشتم که گاهی چراغ در راه می‌گرفت و راه نشانم می‌داد. خانم امامی فرهیخته و مهربان! خدا حفظش کند. از نویسنده‌های مختلف به این بهانه که نامشان در کتاب ادبیات آمده بود، کتاب‌های بیشتری نام می‌برد و فضایشان را توصیف می‌کرد. من این بین برای خودم مشتی سوا می‌کردم و با ذوق و شوق می‌رفتم که بخوانمشان. کمتر کسی می‌توانست اینطوری وسط دالانی از کتاب راهم ببرد و صفحه‌ای از هر کدام را نشانم بدهد.

 این وسط‌ها گاهی در همان تاریکی نوجوانی‌ام تلو تلو می‌خوردم و به چرت و پرت‌هایی چنگ می‌زدم. گاهی که یادم می‌آید می‌گویم حیف از زمان و ذهنی که گذاشتم پای برخی کلمات، که می‌توانست پای آثار گلشیری و دولت‌آبادی و داستایفسکی و غیره صرف شود. حیف از کتاب‌هایی که نخواندم. اما به قول خواهرم، شاید همان لحظه‌ها بود که زیستم و تجربه کردم. که یادم داد خوب و بدِ من برای کتابخوانی چیست. همان لحظه‌ها بود که یادم داد کتابم و کلمات خوراک ذهنم را چطور انتخاب کنم. و سلیقه‌ی کتابخوانی‌ام را شکل دادم! شاید اگر این‌گونه نبود، معنای کتاب خوب را درست نمی‌فهمیدم.

این تجربه زیسته‌ی کتابخوانی من بود که یادم داد می‌خواهم چگونه باشم. چگونه بخوانم و بیندیشم. رویا این است که پر از لحظه‌های مفید و شاد و به‌درد‌بخور باشیم، اما زیستن واقعی این نیست. زندگی لحظه‌های غم و اندوه، بطالت و بیهودگی است، کنار نشاط و باروری. زیستن این است که گاهی به خودمان اجازه‌ی اشتباه کردن بدهیم.

گاهی حسرت می‌خوریم برای لحظه‌هایی که آن‌گونه که شایسته بوده نزیسته‌ایم. باری، نمی‌بینیم که شاید ناشایست زیستنِ برخی لحظات، شایسته زیستنِ لحظه‌های بیشمار بعدی را برایمان میسر کرده باشد. شاید همین «وصله‌های ناجور»، معنای لحظه‌های «جورِ» زندگی‌مان را ساخته باشد. شاید زمین خوردن‌هایی همچون چراغ راه، ناهمواری‌ها را برایمان نمایان کرده تا راه اصلی را بیابیم.

1 دیدگاه در “تجربه زیسته کتابخوانیِ من!

  • بهمن 25, 1402 در 11:16 ق.ظ
    Permalink

    “” شاید ناشایست زیستنِ برخی لحظات، شایسته زیستنِ لحظه‌های بیشمار بعدی را برایمان میسر کرده باشد. شاید همین «وصله‌های ناجور»، معنای لحظه‌های «جورِ» زندگی‌مان را ساخته باشد. شاید زمین خوردن‌هایی همچون چراغ راه، ناهمواری‌ها را برایمان نمایان کرده تا راه اصلی را بیابیم.””

    فاطمه من واقعا عاشق نوشتن توئم؛ خیلی روون و دل نشین مینویسی.

    پاسخ دادن

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *