نيمي از سنگها ، صخرهها ، کوهستان را گذاشتهام
با درههايش ، پيالههاي شير
به خاطر پسرم
نيم دگر کوهستان ، وقف باران است .
دريائي آبي و آرام را با فانوس روشن دريائي
ميبخشم به همسرم .
……
شبهاي دريا را
بي آرام ، بي آبي
با دلشورههاي فانوس دريائي
به دوستان دوران سربازي که حالا پير شدهاند .
رودخانه که ميگذرد زير پل
مال تو
دختر پوست کشيده من بر استخوان بلور
که آب ، پيراهنت شود تمام تابستان .
هر مزرعه و درخت
کشتزار و علف را
به کوير بدهيد ، ششدانگ
به دانههاي شن ، زير آفتاب .
از صداي سهتار من
سبز سبز پارههاي موسيقي
که ريختهام در شيشههاي گلاب و گذاشتهام
روي رف
يک سهم به مثنوي مولانا
دو سهم به ” ني ” بدهيد .
و ميبخشم به پرندگان
رنگها ، کاشيها ، گنبدها
به يوزپلنگاني که با من دويدهاند
غار و قنديلهاي آهک و تنهائي
و بوي باغچه را
به فصلهايي که ميآيند
بعد از من.
این متنی است که با عنوان وصیتنامه، در ابتدای کتاب «یوزپلنگانی که با من دویدهاند» به قلم بیژن نجدی، آمده است.
آنچه در توصیف این کتاب میخواهم بگویم، این است که آنچنان لطیف و ظریف و شاعرانه است که برای من خواندنش، البته شنیدنش، شبیه لم دادن روی نرمی ابرها و دویدن زیر خیسیِ باران بود.برای من که قبلا از او نخوانده بودم – و چه متاسفم که نخوانده بودم!- قلمش از حیث لطافت و شاعرانگی، یادآور نادر ابراهیمی بود. یادم آمد قبلتر، این حس را از نوشتههای گرم او گرفته بودم.
بیژن نجدی، شاعر و داستاننویس معاصر، متولد 1320 و متوفی 1376 است. او نویسندهای است که از عناصر شاعرانه در داستانهای خود استفاده میکرد. شاید بیشتر با همین کتاب «یوزپلنگانی که با من دویدهاند» شناخته شده باشد، اما آثار دیگری از جمله : مجموعه داستان«دوباره از همان خیابانها، داستانهای ناتمام، برگزیده اشعار، خواهران این تابستان» از او به جا مانده. اما از تمام اینها فقط مجموعه داستان یوزپلنگانی که با من دویدهاند در زمان حیات او منتشر شد و بقیه آثارش پس از مرگ این نویسنده با همت و تلاش همسرش، گردآوری و سپس به چاپ رسید.
کتاب «یوزپلنگانی که با من دویدهاند» توسط نشر مرکز به چاپ رسیده. من اما نسخه صوتی آن را با صدای گرم و شیرین پیام دهکردی در طاقچه شنیدم.
کتاب شامل 10 داستان کوتاه است با درونمایه و موضوع «مرگ»! فضای داستانها حزنآلود است ولی با زبان شیرین نویسنده، پرشور و لطیف و مجذوبکننده شده است. معنایی عمیق در متن کوتاه داستانها نهفته است. متن داستانها پر است از استعارههای دلنشین، حسآمیزیهای ناب و توصیفهای شفاف، که در عین حال، نثری ساده و قابل فهم و بدون تکلف دارد. میتوان گفت برخی داستانهای آن مشخصههای سبک مدرن و پستمدرن را در کنار یکدیگر دارند.
در مورد این کتاب، حس میکنم توصیف و توضیح بیش از این جایز نیست؛ ترجیح میدهم شما را با بخشی از متن تنها بگذارم تا زیبایی کلماتش را خودتان لمس کنید.
- طاهر آوازش را در حمام تمام کرد و به صدای آب گوش داد. آب را نگاه کرد که از پوست آویزان بازوهای لاغرش با دانههای تند پایین میرفت. بوی صابون از موهایش میریخت. هوای مهشدهای دور سر پیرمرد میپیچید. آب طاهر را بغل کرده بود. وقتی که حوله را روی شانههایش انداخت احساس کرد کمی از پیری تنش به آن حوله بلند و سرخ چسبیده است و واریس پاهایش اصلاً درد نمیکند. صورتش را هم در حوله فروبرد و آنقدر کنار درِ حمام ایستاد تا بالاخره سردش شد. خودش را به آینه اتاق رساند و دید که بله، واقعاً پیر شده است. (کتاب یوزپلنگانی که با من دویدهاند – صفحه ۷)