به تاریخ آخرین پست که نگاه میکنم، حیرت میکنم. چطور توانستم این همه مدت ننویسم؟!
نه که اصلا ننوشته باشم، مینوشتم، برای خودم (خودمان)، میگذاشتم یک گوشه. اما نوشتن و منتشر کردن جنسش فرق دارد. آن هم این همه اتفاق در این مدت طولانی، که هر کدام ذهنم را خوب درگیر خودش میکرد. طرحم که تمام شد، چالشهایم با بارداری، به دنیا آمدن فرزندم و… .
حالا که مینویسم، نمیدانم چند روز است که دارم نوشتن را عقب میاندازم! با علم به اینکه چقدر حالم را خوب میکند.
حالا که مینویسم درست ۴ ماه و ۲۷ روز از به دنیا آمدنش میگذرد. حالا من یک مادرم، با یک دنیا خستگی و ژولیدگی و استیصال، و دنیا دنیا عشق که پیش از این در تصورم هم نمیگنجید. هرچه بگویم را حتما مکرر از دیگران شنیدهاید، بیشتر شبیه کلیشه به نظر میرسد. اما چشیدنش… امان از چشیدنش! آنقدر از طعمی که چشیدی هیجانزدهای که دلت میخواهد همه را خبر کنی و برایشان از آن بگویی، اما هرچه بخواهی طعمی که چشیدهای را توصیف کنی انگار حق مطلب ادا نمیشود که نمیشود!
خلاصه، از شیرینیها و پستی و بلندیهایش خواهم نوشت، نه که ادعایی داشته باشم، بلکه چون نیاز دارم به نوشتن!