آنچه پس از تمام شدن احساس می‌کنیم | شروع!

و این نشان‌دهنده آن بود که دیگر راه گریزی نیست. دیگر همه چیز جدی است و این زنگ هشدار شروع یک راه جدید است. شروعی که هنوز از پایان قبلش دل نکنده بودم و خداحافظی باشکوهم را داشتم به اندازه یک عمر کش می‌دادم! انگار که شکوه در اطاله‌ی لحظات تجلی می‌یافت.

شعف چشمانم را پر می‌کند. دستم را روی صفحه گوشی می‌لغزانم و ثبتش می‌کنم. خودم را می‌شناسم. آنقدر آدم خاطره بازی هستم که هر چند سال دیگر هم -اگر زنده باشم!- ، عکس‌هایم را زیر و رو می‌کنم و با ذوق می‌گویم: «یادش بخیییییر! یادته وقتی نظامم اومد؟» و بعد می‌خندم و دوباره شعف می‌ریزد توی چشمانم. احتمالا با خودم بگویم: «از همان‌جا بود که شروع شد!» و دلم غنج می‌رود برای احساسات فاطمه‌ی 25 ساله! البته اگر احساسات فاطمه‌ی هرچند ساله، فرقی کرده باشد!

گفته بودم که از تمام شدن می‌ترسم. همین‌جا گفتم. خب الان باید بگویم شروع هم دست کمی از آن ندارد. شروع و پایان، فکر می‌کنم دو اسم‌اند برای یک نقطه، که از هر طرف نگاهش کنی یک چیز صدایش می‌زنی. پس تعجبی نیست که احساست در هر دو یکی باشد. همان حس دوگانه‌ی شادی و شعف توامان با اضطراب و ترس و دلهره، که از روی غریزه انگار می‌خواهی یک قدم به عقب برداری، اما می‌دانی که دردی را دوا نمی‌کند. می‌دانی که جلو رفتن همانقدر که ترسناک است، شیرین هم هست. می‌دانی که ترس فقط یک واکنش دفاعی‌ست از طرف یک جسم محافظه‌کار و دلسوز، برای یک روح ماجراجو و عاشق!

و حالا من، طبق شهادتِ این چند رقمِ کنار هم نشسته، «دکتر» هستم، و هنوز از همان هفت سال پیش تا به حال، دارم به این فکر می‌کنم که معنای «پزشک بودن» چیست؟ و می‌دانم که باید مداوم به آن فکر کنم. مثل آن بیماری‌هایی که برای تشخیص‌شان، مهم‌ترین چیز این است که به آن‌ها فکر کنی! و حالا که پزشک «شدم»، باید به این فکر کنم که چگونه پزشک «بمانم».

11 دیدگاه در “آنچه پس از تمام شدن احساس می‌کنیم | شروع!

  • بهمن 10, 1399 در 7:46 ب.ظ
    Permalink

    سلامی دوباره
    من منتظر یک معرفی دیگه هستم از کتابای خوبی که می خونی…
    بگذار و بگذر…

    پاسخ دادن
  • بهمن 13, 1399 در 0:57 ق.ظ
    Permalink

    سلام.
    قشنگ می نویسید و دغدغه های قشنگی هم دارید. تبریک میگم بهتون بابت فارغ التحصیلی.
    ارادت.
    محمد

    پاسخ دادن
  • بهمن 14, 1399 در 5:15 ب.ظ
    Permalink

    سلام
    چه متن زیبایی
    چقدر خوب این حس را منتقل کردی 👏

    پاسخ دادن
  • اسفند 9, 1399 در 0:37 ق.ظ
    Permalink

    سلام
    با عرض تبریک فراوان 🧡
    اگر ممکنه از قبل از پزشک شدنتون هم بگید هر چند که انقدر مسیرش برای همه که نه اما حداقل برای من اشناست که شاید جایی برای توضیح نباشد اما اگر امکانش هست از تجربیاتتون قبل از ورود به پزشکی و دوران کنکور هم بگین ممنون میشم 💚

    پاسخ دادن
    • اسفند 25, 1399 در 7:29 ب.ظ
      Permalink

      سلام حنانه عزیز
      ممنونم از تبریکت!
      چشم اگر حس کنم چیزی هست که قابل ذکره و می‌تونه گفتنش مفید باشه، حتما 🙂

      پاسخ دادن
  • اسفند 12, 1399 در 10:26 ب.ظ
    Permalink

    سلام فاطمه جان،
    با وبلاگ شما وقتی داشتم وبلاگ آقای قربانی را میخوندم آشنا شدم.
    اونجا یک دغدغه مطرح شده بود که از جنس دغدغه ی من بود. بحث نتورکینگ…و داشتن شبکه ی دوستان اهل فکر و حامی:)
    حقیقتش من هم مثل شما، دانشجوی پزشکی هستم، فیزیوپاتم، به ادبیات، موسیقی و نوروساینس علاقمند….:)
    خواندم که نوشته بودی بعد از مدتی، نتورک و شبکه ی حمایتی موردنظرت را پیدا کرده ای و اینترنی با سختی هاش، برایت زیبا شده:)
    خواستم از تو درخواست کنم، مرا نیز راهنمایی کنی….
    سپاس🌳🌸

    پاسخ دادن
    • اسفند 25, 1399 در 7:35 ب.ظ
      Permalink

      سلام صابره عزیز!
      باعث افتخار و خوشحالی منه که به اینجا سر زدی و نظرت رو برام نوشتی!
      راستش بیشتر شبکه آدم‌های اطرافم رو کسایی تشکیل می‌دادن که با اونا فاز یکسانی نداشتم، ولی توی اینترنی سعی کردم با اینکه آدم اهل معاشرتی هستم، دایره ارتباطاتم رو محدود کنم به یه سری که خواسته هامون بیشتر به هم شبیه بود. تنهایی هام نسبت به قبل بیشتر شد ولی حس میکردم حالا این مسیر رو اونطور که دوست دارم طی میکنم. بخشی از این نتورک که حالا هم برام ادامه داره تو فضای مجازی و با دنبال کردن آدمایی بود که این حس رو ازشون میگرفتم!
      من درک کردم که چقدر این قضیه مهمه و اگر بتونم کمکت کنم خوشحال میشم، در خدمتم 🙂

      پاسخ دادن
  • اسفند 12, 1399 در 10:29 ب.ظ
    Permalink

    سلام فاطمه جان،
    با وبلاگ شما وقتی داشتم وبلاگ آقای قربانی را میخوندم آشنا شدم.
    اونجا یک دغدغه مطرح شده بود که از جنس دغدغه ی من بود. بحث نتورکینگ…و داشتن شبکه ی دوستان اهل فکر و حامی:)
    حقیقتش من هم مثل شما، دانشجوی پزشکی هستم، فیزیوپاتم، به ادبیات، موسیقی و نوروساینس علاقمند….:)
    خواندم که نوشته بودی بعد از مدتی، نتورک و شبکه ی حمایتی موردنظرت را پیدا کرده ای و اینترنی با سختی هاش، برایت زیبا شده:)
    خواستم از تو درخواست کنم، مرا نیز راهنمایی کنی….
    سپاس🌳

    پاسخ دادن

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *