“برای فرار از تولید، مصرفت را بیشتر نکن.”
چشمم به این جمله در جملهورزیهای شاهین کلانتری خورد و بدجوری رفتم تو فکر. این جمله، خودِ من بود!
کتاب میخوانم، پادکست گوش میدهم، کتاب صوتی پلی میکنم. در هر لحظهای دنبال شکلی از یادگیری هستم، برای بهتر شدن، برای بهتر زیستن. اما این را نگفتم که از خودم تعریف کنم. چند روز پیش با خودم گفتم احساس میکنم دارم مغزم را با ورود اطلاعات بمباران میکنم! گویی دارم ذهنم را دچار مصرفگرایی میکنم. مغزم شبیه کسی است که مدام در حال پرخوری است و ذرهای به خود تکان نمیدهد تا از انرژی آنچه که دریافت کرده استفاده کند و آن را بسوزاند. فقط میخورد و میخورد و میخوابد و مینشیند. مغزم را نشاندهام یک گوشه و به او غذا میدهم، بدون اینکه از او بخواهم از انرژی غذاهایش استفاده کند! بدون اینکه از او بخواهم چیزی تولید کند، بنویسد!
و گاهی حتی این فراری دادنش از تولید را با مصرف بیشتر جایگزین میکنم! مثل این است که به همان پرخور مذکور بگویی حالا که نمیتوانی یا نمیخواهی راه بروی یا بدوی، پس بیا بیشتر بخور! مضحک است اما کاری که عملا گاهی به آن مشغولیم، عینا همین است! انباشته کردن ذهن با مواد مصرفی. مثالی ملموستر از پرخوری برای آن به ذهنم نمیرسد.
چه باید کرد؟ برای ذهن پرخورم، باید بین تولید و مصرف تعادل برقرار شود. من دریافتم که برای خودم، در کنار مصرف روزانه، زمانی از روز باید ذهنم را وادار به تولید کنم، هرچند بیکیفیت، هرچند بیارزش. انجام دادن یک کار بهتر از بیکاریست! چه بسا وسط اینهمه تولید بیخود و بیکیفیت، جرقهای برای تولیدات بهتر باشد! قطعا جرقهها از دل همینها بیرون میآید.
چندی پیش مطلبی را در سایت فاطمه دوستی با عنوان “اضافه بار اطلاعات؛ دوست یا دشمن “خواندم که به نظرم تا حد زیادی بیانگر همین بلایی بود که درگیرش شدم! بد نیست بخوانید.
فرناز قائد هم در پست “چگونه مربی رشد فردی خود شوم؟” از گم شدن در انبوهی از اطلاعات و سپس به کار بستن آنها گفته، که به من خیلی کمک کرد. بد نیست بخوانید.
سلام
دقیقا همینطوره ولی من فکر میکنم با همین نوشتن ها هست که میشه یک تولید خوب داشت
به نوشتنت ادامه بده ☺
درسته، نوشتنها خوبه حتی بی کیفیتش، خوندن و مصرفِ صِرفه که آفته :))
ممنونم 🙂
سلام.
نوشته تون تامل برانگیز بود. من هم به همین مسئله مبتلا شده ام. چندین ماه وبلاگ ننوشتم و الان دیگه دست و دلم به نوشتن نمیره. از طرف دیگه فقط خودم رو زیر کلی کتاب و سخنرانی و … مدفون کرده ام.
سلام
متاسفانه من سالها به این وضع دچار شدم !
امیدوارم هرچه زودتر دوباره بنویسید چون من افتخار آشنایی با وبلاگتون رو نداشتم 🙂
بازتاب:رواندرمانی اگزیستانسیال | فرد معتاد به کار کیست؟ | دستنوشتههای من
سلام و تشکر از مقاله بی نظیرتون. دقیقا همینطوره بسیار تاثیرگذاربود نوششته هاتون به دل میشینه.
همچنین ممنون برای معرفی.
سلام فرناز عزیز
لطف دارید خوشحالم که به نظرتون دلنشین بوده نوشتهها!
خواهش میکنم 🙂
فاطمه جانم سلام!
چقدر من خوشحال شدم از دیدن وبلاگت و چقدر خوشحال تر بابت مسیرهای تقریبا مشابهی که زندگی ما با هم داره…
در مورد مطلبت هم بگم که من از اون موقعی که مطلبم رو نوشتم سعی کردم یک مقدار این حجم بمب افکن های اطلاعاتی رو برای خودم کم کنم؛ قبل از اینکه اتفاقی مثل هیروشیما برام بیوفته! 🙂
تازه یافتمت دکتر جان، بهت سر میزنم زین پس….
بر مدار قرار باشی
سلام فاطمه عزیز!
چقد خوشحالم که به اینجا سر زدی!
لطف داری به من، بینهایت خوشحالم میکنی با سر زدن بهم :))