و این نشاندهنده آن بود که دیگر راه گریزی نیست. دیگر همه چیز جدی است و این زنگ هشدار شروع یک راه جدید است. شروعی که هنوز از پایان قبلش دل نکنده بودم و خداحافظی باشکوهم را داشتم به اندازه یک عمر کش میدادم! انگار که شکوه در اطالهی لحظات تجلی مییافت.
بیشتر بخوانیددانشجوی پزشکی
آنچه هنگام تمام شدن حس میکنیم | در کشاکش فارغالتحصیلی
پلهها را یکی یکی بالا میروم. از اینکه تحمل منتظر ماندن برای آسانسور را نداشتم و تصمیم گرفتم برای رسیدن به طبقه پنجم از پله استفاده کنم، به خودم فحش میدهم! و البته این لحظهها برایم آشناست.
بیشتر بخوانیدآنچه قبل از تمام شدن حس میکنیم | دفاع پایاننامه و ماقبلِ آن!
«خانم دکتر به نظرم آمادهی دفاع هستید.»
جملهای که مدتها منتظر شنیدنش بودم و فکر میکردم موقع شنیدنش وجودم از شعفی وصفناپذیر پر شود، اما حالا که شنیدم حس میکنم تماما از اضطرابی عجیب و غریب پر شدم و تمام تنم یخ زده.
بیشتر بخوانیددوراهیِ من | طرح یا رزیدنتی؟!
از حدود یک سال پیش، ذهنم درگیر این شد که رزیدنتی بدم یا اول برم طرح؟ تا قبل از اون، مطمئن بودم که میخوام سریعاً رزیدنتی شرکت کنم و برنامه زندگیم رو هم برا اساس اون چیده بودم. تا اینکه یکم تردید کردم و گفتم: فاطمه واقعا مطمئنی الان همینو میخوای؟ مطمئنی که تصمیمت شتابزده و کلیشهزده نیست؟ مطمئنی تصمیمت به این خاطر نیست که تقریبا “روتین مون شده همین”؟
بیشتر بخوانیدپزشکی؛ مسیرِ بی انتها!
شاید مستند راه قریب رو دیده باشی؛
میدونی؛ مسیر پزشکی خوندن یکمی پیچ و خماش زیاده!
من و تویی که داریم این مسیرو میریم، خوب میدونیم چه خبره مگه نه؟؟
بیا از اول شروع کنیم…
بیشتر بخوانید