شِبهِ کلیشه! | آینده شغل شما چطور است؟

اسمش را نمی‌شناسم. پیامش را باز می‌کنم. دانشجوی سال‌های اول پزشکی است و می‌گوید قرار است به دندانپزشکی تغییر رشته دهد، و از من می‌خواهد که بگویم به نظرم این کار درست است یا نه.

می‌خواهم جوابش را بدهم، اما هرچه فکر می‌کنم حرف‌هایم بیشتر می‌شود، به او می‌گویم که تا عصر جوابش را خواهم داد.

هرچه بیشتر فکر می‌کنم، بیشتر داستان توی سرم جمع می‌شود. نوشتنش برایم سخت می‌شود. شروع می‌کنم به ضبط کردن داستان‌سرایی‌ام. ظاهرا داستان به این داستان‌سرایی و پرحرفی هم ختم نمی‌شود و او از من می‌خواهد که تلفنی صحبت کنیم. برای منِ حراف، پیشنهاد بدی نیست.

از دغدغه‌هایش می‌گوید. از ترس‌هایش. ترس از آینده‌ی مبهمی که حالا مبهم‌تر و ترسناک‌تر هم شده. نه که قبلا نبوده باشد، بلکه حالا صدایش بلند شده و به گوشِ دانشجوی اولِ راه پر از انگیزه و امید و آرزو هم رسیده. همان حرف‌هایی که در پست قبل زدم.

 از علوم پایه می‌گوید. از درس خواندنِ مجازی. از فضای مسموم و پر از ترس و واهمه و یأس و انرژی منفی که این روزها دارند در آن نفس می‌کشند. همه را می‌شنوم. برایش کمی از خودم می‌گویم، که بداند حرف‌هایش برایم غریب نیست. همه را می‌شنوم و حق می‌دهم به او.

برایش از فضای کار می‌گویم. پرتش می‌کنم به چند سال بعد، با سناریوهای مختلف، و احتمال رخداد هر کدام از آن‌ها. سعی میکنم ملتفتش کنم که این بحثی نیست که با مقایسه‌ی دو تا عدد «رنج درآمد دو رشته» تمام شود. حسابِ این تصمیم پیچیده‌تر از این حرف‌هاست. همینطور که از مسیر برایش می‌گویم، برای خودم نوشابه باز می‌کنم و توی دلم با خودم نجوا می‌کنم: «دمت گرم! تو از پسش براومدی!»

آخرش اما بعد از این‌همه مقدمه، باید جواب سوالش را بدهم. «این کار درست است؟». نمیدانم! تو بگو! بعد از اینهمه روده‌درازی، متاسفم که جوابم فقط همین یک جمله است. برای گرفتن زهر جوابم، برایش یک خاطره تعریف می‌کنم. شبی که بدترین کشیک اورژانسِ اینترنی ام بود. به او می‌گویم که وقتی داشتم فارغ‌التحصیل می‌شدم، تنها حسی که از آن شب کذایی و وحشتناک به خاطر می‌آوردم، احساس رضایت درونی و موثر بودن بود! می‌گویم که حتی دلم برای اورژانسی که خسته و درمانده و بی‌طاقتم میکرد، تنگ می‌شود! با اینکه هیچوقت «عاشق» پزشکی نبودم!

به او می‌گویم که خوب فکر کند. به خودش، و به تمام تصویرهایی که از مسیر برایش نمایش دادم. می‌گویم انتخابی که از آن حرف می‌زنی، می‌دانم برای من نمی‌توانست انتخاب درستی باشد، اما شاید برای تو بهترین انتخاب باشد، این دیگر بستگی به خودت دارد! نمی‌شود برای همه یک نسخه پیچید که فانتزی و جذاب و همه چیز تمام باشد!

یاد این افتادم که هیچوقت این جمله را درک نکردم : «فلان رشته اشباع شده»! رشته‌ها و شغل‌ها قرار است ظرف‌های متعدد باشند که با جمع شدن افراد درونشان، ظرفیت تکمیل است و دیگر ورود به آن آینده‌ای ندارد؟ شغل‌ها در آینده ما موثرند، اما به تنهایی برای ما آینده نمی‌سازند. هرچند شاید این جمله انگیزشی‌طور و کلیشه‌ای به نظر برسد، اما این ماییم که با طی کردن مسیر، آینده خودمان را می‌سازیم.

4 دیدگاه در “شِبهِ کلیشه! | آینده شغل شما چطور است؟

  • خرداد 6, 1400 در 5:39 ب.ظ
    Permalink

    فاطمه‌‌ی عزیز؛
    عنوان نوشته و محتوای پستت با قلم قشنگی که داشتی من رو به فکر فرو برد. و باعث شد من هم درموردش اندکی بیشتر تأمل کنم، فکر کنم و راهی برای آینده‌ها پیدا کنم.
    ممنونم از پستت که برام نقطه‌ی تأملی بود بر ادامه پروسه فراگیری پزشکی.

    پاسخ دادن
    • خرداد 8, 1400 در 5:51 ب.ظ
      Permalink

      خیلی ممنون بابت لطفی که من دارین و خیلی خیلی خوشحالم از اینکه قلم خام من تونسته موثر باشه، این بهم واقعا انگیزه میده :))

      پاسخ دادن
  • خرداد 9, 1400 در 7:11 ب.ظ
    Permalink

    سلام فاطمه جون
    اومدم بعد مدتها وبسایتتو چک کنم به امید اینکه اگر پست جدیدی گذاشته باشی بخونمش.
    قلمت روون و شیرین و دوست داشتنیه… گیراست برای من😍
    خلاصه که نگم برات وقتی دیدم دوتا عنوان جدید گذاشتی چققد خوشحال شدم.
    هرچند که خودم کتاب دنیای سوفیو قبلا تا نصفه خوندم و دوسش نداشتم ولی دلم میخواد متن شما رو بخونم. نه بخاطر دنیای سوفی… به خاطر اینکه به قلم خود شماست!❤

    پاسخ دادن
    • خرداد 10, 1400 در 7:42 ب.ظ
      Permalink

      سلام فاطمه‌ی عزیز!
      اینکه منو دنبال میکنی واقعا خوشحالم میکنه و بهم انگیزه میده! ممنونم که نظرت رو برام نوشتی، و ممنون بابت لطفی که به قلم ناپخته‌ی من داری :))

      پاسخ دادن

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *