یک- نوزاد 5 روزه را که نوهاش بود برای معاینات روتین آورده بود. همین طور که مشغول معاینه بودم و همین طور که سعی میکرد لباس طفل را خارج کند، گفت: «همهی نوههام دخترن، خدا بعدِ هفت تا دختر به ما رحم کرد و اینو بهمون داد.» با چشمهایی در حال بیرون افتادن از کاسه، خشکم زد و گفتم: «رحم کرد؟!»
دو- استاژر بخش پوست بودم. دختر نوجوانش را آورده بود درمانگاه. به گمانم سیزده چهارده ساله. با شکایت ویتیلیگو، به وسعت یک بند انگشت، -اگر درست ذهنم یاری کند- پشت ساق پا! حرفهای دخترک توی گوشم جا مانده: «دوست دارم شلوارک بپوشم، بهش میگم برام بخر، نمیخره. میگه باید شوهرت بدم به یه کور و کچل، که نفهمه چی گرفته».
سه- …
.
کتاب، داستان دختری فلسطینی است به نام «ایسرا». داستان با ازدواج ایسرا و مهاجرت به آمریکا آغاز میشود. ازدواجی که بیش از حد سریع است. ازدواجی که او با آن موافق نیست ولی توان مخالفت با آن را هم ندارد. زندگی در آمریکا اصلا شبیه چیزی نیست که فکرش را میکند. همانطور که مادرش به او میگوید: «مهم نیست چقدر از فلسطین دور میشوی، یک زن همیشه یک زن است. اینجا یا آنجا. مکان، سرنوشت تو را تغییر نخواهد داد.» و او خشونت میبیند، چهار بار پیاپی باردار میشود، و با افسردگی و تلخکامی به استقبال یک پایان تلختر میرود.
نویسنده به طور موازی داستان را در دو زمان روایت میکند. «دایا»، دختر نوجوانِ ایسرا که همراه سه خواهرش، با پدربزرگ و مادربزرگش زندگی میکند، در مقابله با سنتهای خانوادگی با چالشهایی روبهروست و سعی میکند به راز مرگ والدینش پی ببرد.
علاوه بر روایت شدن در دو زمان، داستان در قالب برشهایی از زندگی سه زن روایت میشود: ایسرا، دایا و فریدا (مادر شوهر ایسرا). یعنی سه نسل از زنان فلسطینی که در آمریکا زندگی میکنند.
در مورد داستان حرف برای گفتن زیاد دارم. من آن را الکترونیک خواندم و زبان اصلی. اما تا جایی که در جستجوهایم فهمیدم، توسط نشر ستاک با ترجمه فاطمه موسوی کریمی و با عنوان «تو مرد نیستی» منتشر شده.
متن کتاب روان بود و پر کشش. من کتاب را با استوریهای یاسمن عزیز @lifearound_me_ در اینستاگرام آغاز کردم و بعد که مشتاق شدم، وقت و بیوقت خواندمش. از آن کتابهایی که دوست نداشتم زمین بگذارم. از آن کتابهایی که وسط کشیک کووید دستم میگرفتم.
شخصیت پردازی داستان خوب بود و قابل درک! چیزی که در شخصیت پردازی برای من جذاب بود این بود: ضعفِ ایسرا که به خاطر تمام سرکوبهایش ایجاد شده بود، در تمام حرکاتش، حرف زدنش و رفتارش مشهود بود.
روایت داستان در قالب برشهایی از زندگی سه نفر، از سه نسل متفاوت، برای من دوستداشتنی بود. اینکه بتوانی یک اتفاق را از چند زاویه ببینی و حسهای مختلف را با توجه به شخصیتهای مختلف درک کنی، تجربه جالبیست.
چرا خواندمش؟ چون برایم روان و پر کشش بود، و موضوعش را دوست داشتم!
قرار است از آن چه چیزی یاد بگیریم؟ نمیدانم! کتاب حرف برای گفتن زیاد دارد، اما دلم نمیخواهد یک لیست از درسهای کتاب بنویسم و بگویم: این است آنچه میخواهد بگوید. من برای این نخواندم که چیزی یاد بگیرم. احساس کردم ذهنم وسط روزهای سنگین و پرمشغله، برای مدتی هم احتیاج به چیزی دارد که سرگرمش کند. نه اینکه قلم دست بگیرد و زیر نکتههایش خط بکشد و روی جملاتش فکر کند. نه که این کار بد باشد! هر چیزی، در زمانِ خودش.
نویسنده که یک زن فلسطینی تبار است و گفته وقایع کتاب را از زندگی خودش الهام گرفته، کتاب را اینگونه آغاز میکند:
Where I come from, we’ve learned to silence ourselves. We’ve been taught that silence will save us. Where I come from, we keep these stories to ourselves. To tell them to the outside world is unheard of, dangerous, the ultimate shame
-Etaf Rum, A Woman Is No Man
سلام💚
جدا از معرفی کتاب که بسیار خوب بود شخصا با عناوینی که در پاراگراف های اول بود که بو از تبعیض جنسیتی میدهد به شدت مخالفم (مقصود پاراگراف های کتاب است سوء تفاهم نشود)و خدا خواهد دانست چند سال دیگر باید بگذرد تا این رسم های غلط و مریض تبعیض نژادی و جنسیتی و … از بین برود حال اگر کسی اسم این را فمنیست بودن میگذارد خوب بگذارند …
سلام
ممنون که خوندی و نظر دادی 🙂
دقیقا موضوع کتاب، اول همین تبعیض نژادیه و البته بعد مسائل دیگهای رو هم در خلالش داره.
یه چیزی که یادم رفت بگم و برای خودم جالب بود این بود که نویسنده این “سنت”های غلط رو واضحا تو بخشهایی از کتاب از اسلام جدا میکنه. مثلا جایی که ایسرا بابت به دنیا آوردن دختر سرزنش میشه با خودش میگه برام عجیب بود که از پیامبر حدیث داریم که دختر رحمته و با این حال در مورد دختردار شدن اینطور باهام برخورد میشه!
سلام.
ببخشید سوالم مربوط به این بخش نیست ولی خواستم اینجا بپرسم.
یعنی اگر برگردین به زمان کنکور دندون رو انتخاب میکنین؟
سلام دوست عزیز
نمیدونم از کدوم حرف من این برداشت رو داشتی، ولی تو دو تا پست قبل گفتم با اینکه هیچوقت عاشق پزشکی نبودم اما بعد دیدم که این کاره که برای من حس رضایت عمیقی داره در حال حاضر. همینطور به اون دوستی که از من سوال کرده بود، گفتم میدونم که این تصمیم (تغییر رشته به دندونپزشکی) برای من انتخاب درستی نبوده اما شاید برای اون درست باشه!
لینک پستی که گفتم اینجاست .
ممنونم که خوندی 🙂