کلمهها زندهاند و ادبیات یک گریز است؛ گریزی نه از زندگی، که به سوی آن.
سیریل کانلی – گور ناآرام
برای من از آن کتابهایی بود که نمیتوانستم رهایش کنم، سریع و بی وقفه جلو میرفتم. چرا؟ به گمانم هرکسی که کتاب و ادبیات برایش پناهگاه باشد این کتاب را خیلی خوب درک میکند و احتمالا در جملات و کلمات آن، خودش را حس میکند.
نینا سنکوویچ، نویسنده کتاب، خواهر بزرگتر ۴۶سالهاش را در اثر بیماری از دست میدهد. سه سال میدَوَد و تلاش میکند با مشغولیات مختلف از رنج این فقدان فرار کند و در نهایت تصمیم میگیرد به کتاب پناه ببرد. کتاب، که همیشه برای او لذتبخش و آرامشبخش بوده، همچنین برای خواهرش!
وقتی مسئلهای مرا آزار میدهد، به دنبال پناهگاه میگردم. لازم نیست راه دوری بروم: سفر به قلمرو حافظه ادبی کفایت میکند. کجا میشود مشغولیتی نابتر، همنشینی سرگرمکنندهتر و جادویی دلپذیرتر از ادبیات یافت؟
من در همهی زندگیام کتاب خواندهام و وقتی بیش از همه به کتاب خواندن نیاز داشتم، کتابها همهی آنچه را نیاز داشتم به من بخشیدند و حتی بیش از آن.
نینا تصمیم میگیرد در “سال کتابخوانیاش” هر روز یک کتاب بخواند و نقدی بر آن بنویسد. هر روز یک کتاب! یک کتابخوانی افراطی و یک نوع غرقگی در ادبیات.
لابهلای این کتابخوانی، برهههای مختلف زندگیاش را روایت میکند، که چطور کتاب در موقعیتهای مختلف برایش تسکیندهنده بوده است.
تجربهی یک سال کتابخوانی منجر به نوشتن این کتاب شده است. البته، نینا یادداشتی برای هر کتاب در وبسایت readallday.org ثبت کرده است.
برای من، کتاب روان و دلچسب بود و نمیتوانستم برای پیش بردنش صبر کنم. یادآور تمام موقعیتهای کتابمحور زندگیام بود، و تمام لحظاتی که به ادبیات پناه برده بودم. اوج غمها، اوج شادیها، اوج هیجانهای زندگیام. برای همین کلمه به کلمهاش را حس میکردم و دلم میخواست با هر جملهاش داد بزنم «وای منم همینطور!». درست مثل این بخش:
مردم کتابهایی را که دوست دارند به اشتراک میگذارند. آنها میخواهند حس خوبی که موقع خواندن کتابها احساس کردهاند یا ایدههایی را که در صفحات کتابها یافتهاند، با دوستان و خانواده سهیم شوند. خواننده کتاب با به اشتراک گذاشتن یک کتاب محبوب سعی میکند همان شور، شادی، لذت و هیجانی را که خودش تجربه کرده است با دیگران سهیم شود. چرا؟ سهیم شودن عشق به کتابها و یک کتاب بخصوص با دیگران کار خوبی است. اما از طرفی هم، برای هر دو طرف تمرین دشواری است. درست است که اهداکننده کتاب روحش را برای نگاهی رایگان آشکار نمیکند، اما وقتی کتابی را با این اعتراف که یکی از کتابهای مورد علاقهاش است هدیه میکند، انگار که روحش را عریان کرده است. ما همان چیزی هستیم که دوست داریم بخوانیم. وقتی اعتراف میکنیم کتابی را دوست داریم، انگار داریم اعتراف میکنیم که آن کتاب جنبههایی از وجودمان را به خوبی نشان میدهد، حتی اگر آن جنبهها معلوم کند که ما هلاک خواندن رمانهای عاشقانهایم، یا دلمان لک زده برای داستانهای ماجراجویانه، یا اینکه در خفا عاشق کتابهای جنایی هستیم.
نینا سنکوویچ- تولستوی و مبل بنفش
کتاب را انتشارات کتاب کولهپشتی با ترجمه لیلا کرد منتشر کرده، تا جایی که میدانم نسخه صوتی آن هم موجود است.